من



لباس وصله داری را می مانم که طاقت رفو شدن ندارد.

سالهاست درزهای دلم را آهسته می‌پوشانم
تا دیگران ندانند چیزی برای بخشیدن ندارم.
ته مانده‌های احساسم را به کودک نان­آوری می‌بخشم
که کفشهایم را بادستهای یخ زده‌اش سیاه می­کند
و باقیمانده­های عشقم را به پای بی خانمان‌هایی می­ریزم
که در حسرت مرگ هم باید ناله کنند.
چقدر خالی‌ام امروز
وقت رفتن

آسمان زیر پای من است.


آرامش اینجاست:


نسیم آرامش می وزد
و نور اطمینان می تابد
پس فقط الا بذکرالله تطمئن القلوب

راز نابودی مترسک


 

مترسک تنها تر از همیشه به رفتنت به باز نگشتنت خیره شد

با نگاهش جای پایت را بوسه باران کرد
زمان در گذر است و مترسک منتظر عبور دوستی که برای نابودیش بیایید تا ابد
و هیچ کس ندانست تنها راه نابودی مترسک ...ابراز محبت به او بود


آرامش اینجاست:


نسیم آرامش می وزد
و نور اطمینان می تابد
پس فقط الا بذکرالله تطمئن القلوب