من



لباس وصله داری را می مانم که طاقت رفو شدن ندارد.

سالهاست درزهای دلم را آهسته می‌پوشانم
تا دیگران ندانند چیزی برای بخشیدن ندارم.
ته مانده‌های احساسم را به کودک نان­آوری می‌بخشم
که کفشهایم را بادستهای یخ زده‌اش سیاه می­کند
و باقیمانده­های عشقم را به پای بی خانمان‌هایی می­ریزم
که در حسرت مرگ هم باید ناله کنند.
چقدر خالی‌ام امروز
وقت رفتن

آسمان زیر پای من است.


آرامش اینجاست:


نسیم آرامش می وزد
و نور اطمینان می تابد
پس فقط الا بذکرالله تطمئن القلوب

نظرات 4 + ارسال نظر
گل رز چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:02 ب.ظ

باز آمدنم به خدمتت دیر نشد / اندیشه مکن دلم ز تو سیر نشد

یک موی تو را به عالمی نفروشم / تو جان منی ، کسی ز جان سیر نشد . . .

پاییز بلند چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:24 ب.ظ

دروووووووووووووووووووووووووووووووود عزیزم

بالاخره باید رفت...
اما مطمئنباش بر میگردم شاید تو پرشین بلاگ اما به تنهایی نیاز مبرم دارم میخوام برم یکم تنهاباشم
دلم برات تنگ میشه اما به امید دیدنت شادم و با همین امید زنده...

پاییز بلند

ه ( ح ) پ ر و ط ( ت ) پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:03 ب.ظ http://www.bahmani98.ir

چقدر باحال بود مخصوصا آخرش
آسمان زیر پای من است وقت رفتن

نوژن یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:29 ق.ظ http://hamishesabz.blogsky.com

اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزد ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
و گر به رهگذری یک دم از وفاداری چو گرد در پی اش افتم چو باد بگریزد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد