عمر پا بر دل من می نهد

نزدیک است که خانه عمرم شود خراب

رحمی بکن و گرنه خراب است کار من

 

 

 

الهی!

اگر مردودم ...

اگر مقبولم....

توخود شاهدی که فقط به یادت مشغولم...

پارسال دقیقاً این روزا بود که مامان بزرگ خوب و مهربون و دوست داشتنیم واسه همیشه تنهام گذاشت

مامان بزرگ تو جاودانه شدی و این منم که هیچم هنوز..

مامان بزرگ دعا کن برام...

تنها نشستم توی اطاقم

ساعت دقیقاً 1:35 شبه و خوابم نمیاد

بلند میشم و پرده اطاقم رو کنار میزنم و توی کوچه رو نگاه  میکنم

فقط یه پیرمردٍ رفتگر رو میبینم که داره با خودش شعر زیبایی رو زمزمه میکنه:

 

گذشتم همه عمر و هر روز رفت
ز دیروز و هر روز و امروز رفت
به شادی و گاهی در این تیرگی
زمانی خوش و گاه در سوز رفت
چو دیدم در این خاطره بغض دل
نیامد در آغوش و دیروز رفت

عجب شعره زیبایی...

پیشونیم رو میچسبونم به شیشه سرد پنجره اطاقم و چشام رو میبندم..

به به ... عجب حس دلنشینی به آدم دست میده...

مامان بزرگ کاش زنده بودی ...

چه بی صدا رفتی..

چه غریب رفتی..

به قول خودت که هر وقت میخواستی از روی زمین بلند بشی:

"هٍی روزگار بی وفا هٍی.."

ولی اینبار من به جات میگم:

"هٍی روزگار بی وفا هٍی.."

خوابم نمیاد...

مامان بزرگ برام لالایی بخون تا خوابم ببره ..

"لالایی ماه و مهتابه"

لالایی مونس خوابه"
لالایی قصه ی گل هاس"
"پر از آفتاب پر از آبه"
لالایی رسم و آیینه"
لالایی شعر شیرینه"
"روون و صاف و ساده"
"زلال مثل آیینه"
"لالایی گرمی خونه"
"لالایی قوت جونه"

نرو مامان بزرگ..

منم میخوام باهات بیام..

مامان بزرگ منم میخوام بیام...

گریه امونم رو بریده......

بقیه اش باشه واسه بعد ..

یا مجیب من لا مجیب له
یا حبیب من لا حبیب له
یا شفیق من لا شفیق له


برای تو نوشت در ساعت 7:20 صبح:

 

ساکت باش...
حرف نزن...
همه چی از اونجا شروع شد
وقتی دستام از دستات دور بود
دستات سردشون شد
یه دست دیگه اومد و ...
همه چی از اونجا شروع شد

گفتم: من با تو یه تفاوت اساسی دارم

گفت :چه تفاوتی؟؟

گفتم: من واسه عشقم میجنگم ، اما اونو از کسی گدایی نمی کنم...........


خدایا داد از این دل،داد از این دل
به یک دم من نگشتم شاد از این دل
چو فردا داد خواهم، داد خواهد
بگویم صدهزاران داد از این دل
دلم دور است و احوالش ندونم
کسی خواهد که پیغامش رسونم
خداوندا ز مرگم مهلتی ده
که دیداری ز دیدارش رسونم
اگر دردم یکی بودی چه بودی
اگر غم اندکی بودی چه بودی
به بالینم حبیبی یا طبیبی
از این هر دو یکی بودی چه بودی


آرامش اینجاست:


نسیم آرامش می وزد
و نور اطمینان می تابد
پس فقط الا بذکرالله تطمئن القلوب


نظرات 48 + ارسال نظر
عسلی سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:02 ق.ظ http://wwwgandomack.blogfa.com

تسلیت میگم

هوای شرجی سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:11 ق.ظ http://3tareh-eshgh.mihanblog.com

من هم تسلیت عرض میکنم
چقدر غمگین نوشتی
به خوندن متنت یه دل سیر گریه کردم

سپیده میرزایی سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:22 ق.ظ http://donya-shad.blogfa.com

چرا این همه غم؟
چرا اینقدر غمگین؟؟
به خدا خوب نیست این همه از غم و غصه گفتن
من هم سالگرد درگذشت مامان بزرگت رو تسلیت عرض میکنم
من هم آپم
خوشحال میشم بیای

مینو سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:29 ق.ظ

میشنوی صدای هق هق ام رو؟
چطور دلت میاد اینقدر اشکم رو در بیاری؟
من 14 سال بیشتر ندارم ..
باید شاد باشم نه اینکه گریه کنم و گریه کنم
خدایا داد از این دل،داد از این دل
به یک دم من نگشتم شاد از این دل
چو فردا داد خواهم، داد خواهد
بگویم صدهزاران داد از این دل
دلم دور است و احوالش ندونم
کسی خواهد که پیغامش رسونم
خداوندا ز مرگم مهلتی ده
که دیداری ز دیدارش رسونم
اگر دردم یکی بودی چه بودی
اگر غم اندکی بودی چه بودی
به بالینم حبیبی یا طبیبی
از این هر دو یکی بودی چه بودی

نگار سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:56 ب.ظ http://niyaz68.blofa.com

سسسسسسسسسسسسلام
اول این که تسلیت میگم بابت مادر بزرگت
دوم این که از پیغامای خوشگلی که پر از انرژی بود برام گذاشتی تشکر می کنم و ممنونم
به خاطر همه ی خوبی هات
بازم ممنون
شرمنده موقع امتحانامه یه کوچلو دیر به دیر سر می زنم

مریم سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:46 ب.ظ http://asemanibeman.blogfa.com

سلام
منم عاشقم واسه عشقم می جنگم اما از گدایی محبت بدم میاد
تحمل می کنم بی تو به هر سختی
بشرطی که بدونم شاد و خوشبختی
بشرطی بشنوم دنیات آرومه
که دوسش داری از چشمات معلومه

بدرود

فاطمه سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:17 ب.ظ

تسلیت میگم بهتون
من اون شب که داشتیم بحث میکردیم میخواستم تسلیت بگم اما هم شما و هم من بابت یه سری مسائل خیلی عصبی بودیم وو جایز ندیدم بیشتر ناراحتت کنم .

ما ه این روزها درگیر مراسم سالگرد عزیزی هستیم که مثل پدربزرگم دوستش داشتیم .
اون هم دیگه بین ما نیست . فقط خاطره اش میون ما مونده


امیدوارم خودتون زنده باشید دوست عزیز

فاطمه سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:13 ب.ظ

خدایی از کجا میفهمی این منم ؟؟؟

پس شب تو نت باش کارت دارم

میخوام یه چیزی بگم حتما
منتظرتم

خزونه همیشه سبز سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:07 ب.ظ http://www.be-to-meandisham.blogfa.com

سلام.یه روزی منم سرم و میذاشتم رو دستای کسی که دستاش مال من بود.اونم با بی وفاییه دنیا رفت و رفت و رفت...
شاید یه روزی یه جایی یه لحظه ای از این همه لحظه های تنهایی دوباره ببینمش اما اگر تنها نباشه چی؟؟؟؟؟
خدایا صبرم بده

گل رز سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:06 ب.ظ

بلند ترین شاخه درخت ، یک واژه را می فهمد ، و آن هم تنهائیست ....
امروز تازه فهمیدم چقدر منم تو این دنیا تنهام...تنهای تنها...

سمانه ( یه دونه ) سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:03 ب.ظ http://yedooone.blogfa.com/

خدایا داد از این دل،داد از این دل ...

رضا عنصرسیار سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:43 ب.ظ http://www.donyayeakkasi.blogfa.com

سلام..
من هم تسلیت می گم...

من سالهاست که از این نعمت محروم شده ام ...

افسوس....

فروغ سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:57 ب.ظ http://www.good-girls.blogfa.com

منم تسلیت میگم

پریسا چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:54 ق.ظ

سلام مرسی سر زدی !!
دو روه واسه این ماجرا حالم خوش نیست بهم ریخته ام !!!
کاش زودتر خوب بشم !!!


گفته بودی که تو را در همه حال و همه جا دوستت می دارم
راست می گوی تو
عاشقی هم ره بی پرایی است
عشق آینه یک رسوایی است
اسمان با من و توست
تو خیال عشق فردا داری
من از این خانه فقط خنده امروز تو را می خواهم
عم فردا پوچ است

پریسا چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 ق.ظ

گفتم اینو تو یه نظر دیگه بگم !! منم چند سالی هست از داشتن این نعمت محروم شدم !!! البته مادر پدرم مهر ماه اسمال فوت کرد
خدا رحمت کنه مادر بزرگتون رو !!!
خاکش بشه بقای عمر شما !!

هانی چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:36 ق.ظ http://esteghlalemroz.blogfa.com

سلام .واقعا زیبا بود ........خوشحال نی شم به منم سری بز نی...دروددددد

فانی چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:48 ق.ظ http://fanibaghi.blogfa.com

دلم هوای مادربزرگم رو کرد... هوای هردوشون رو... هوای بابابزرگ هام... بهمن داره از راه میرسه ... تو همین ماه بود که یکی از بابابزرگ هام رو از دست دادم... میدونی این ماه عجیب به زندگی من پیوند خورده.... این روزا حال خوبی ندارم.... اما خوشحالم که میتونم خودمو با وب و وبگردی سرگرم کنم... برات آرزوی شادی دارم...

مریم چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:10 ق.ظ http://asemanibeman.blogfa.com

سلام
مرسی به من سر می زنی و خوشحالم می کنی
راستی آهنگ وبت خیلی دلنشین و زیباست
آرومم می کنه
وقتی از کار کردن خسته می شم وبلاگتونو باز می کنم آهنگشو مدام گوش می دم
موفق باشی و پایدار

فانی چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:25 ق.ظ http://fanibaghi.blogfa.com

لطفی است که به من داری وگرنه من کجا و خوش طبعی کجا؟ ممنون

فانی چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:31 ق.ظ http://fanibaghi.blogfa.com

ین روزها هر لحظه که کنار دریا میگذرونی یادی از منم بکن ... دلم هوای دریا داره اما فقط اشک به یاری کویر گونه هام میاد.... باز هم اما راضی ام ....خدایا شکرت...

خانی چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:08 ق.ظ http://khani52.blogfa.com

منم دلتنگ مادر بزرگ هستم...
دلتنگ قصه های شیرینش
روحش شاد

نگار چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:12 ق.ظ http://niyaz68.blofa.com

سسسسسسسسسسسسسسسسلام
صبح بخیر
خوبی ؟
از اظهار تاسفت ممنون
خیلی روحیه می گیرم وقتی کامنتت رو می بینم
بازم بیا

سمانه ( یه دونه ) چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:30 ق.ظ http://yedooone.blogfa.com

خدایا داد از این دل، داد از این دل ...

هانی چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:30 ب.ظ

ممنون که اومدی خوشحال میشم بازم نظراتت و ببینم

نسا چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:36 ب.ظ http://www.ghalbeorian.blogfa.com

سلام وب جالبی داری خوشحال میشم به منم سر بزنی منتظرتم بای

بانو چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:29 ب.ظ http://www.saburaneh.blogfa.com

تسلیت میگم .
روحش شاد و دلش همراه تو باد

لی لی پوت چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:19 ب.ظ http://lilipot.ir

خیلی خیلی خیلی غمگین نوشتی
امید وارم هیچ وقت این قدر غمگین نباشی

رضا عنصرسیار پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:11 ق.ظ http://www.donyayeakkasi.blogfa.com

آرزو کردم بمانی...
بیایی کنار پنجره تا باران ببارد..
و باز شعر خاموشی خود را بشنوی..
اما دریغ از رفتن..
که رفتن راز غریب زندگی ست
رفتی..
رفتی ژیش از آن که باران ببارد...

فرناز تنها پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:41 ق.ظ http://talaghnagirid.blogfa.com

موقعی که داشتی نظر قشنگتو مینوشتی دستم گیر قلم بود.
حالا رو بخون عزیزم

زهرا پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:56 ق.ظ http://zahrat.blogsky.com

الهی!

اگر مردودم ...

اگر مقبولم....

توخود شاهدی که فقط به یادت مشغولم...
آخرین برگ پاییزی، تو روزای زمستونی، زیبا می نویسی. ولی من منتظر نوشته های بهاریتم. سبز و زنده

فانی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:28 ق.ظ http://fanibaghi.blogfa.com

نه هیچوقت توی زندگی آرزو نمی کنم کاش ندیده بودمش... کاش نشنیده بودمش... کاش تو زندگیم نمیامد... او بزرگترین معجزه زندگی من بود... حضورش به قلم و زندگیم جرات داد... هنوزم از روحش ممنونم که این همه سال تنهام نذاشت...

مریم پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:37 ق.ظ http://asemanibeman.blogfa.com

سلام
مرسی اومدی

فانی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:47 ق.ظ http://fanibaghi.blogfa.com

معجزه زندگی من خیلی ساله که رفته... فردا سالمرگشه...

فانی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:52 ق.ظ http://fanibaghi.blogfa.com

او جاودانه است در یاد من... اما نیست که قدر محبتم رو بدونه... هرچند شاید این منم که قدر محبتش رو نمیدونم...

شکوفه یاس پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:10 ق.ظ http://weblog.persianyas.com

سلام

روح مادر بزرگتون شاد ... و یادش گرامی
مادر بزرگ ها دوست داشتنی و مهربون هستند و همیشه یادشون در خاطر خواهد ماند.

درسته زندگی اون هم برای آدمی که سخت احساس تنهایی می کنه سخت می شه. اما باید ادامه داد اون هم شجاعانه، جوری که وقتی برگشتی و به این روزها نگاه کنی حسرت لحظات از دست رفته رو نخوری. احساس تنهایی رو باید تغییرش داد باید احساس زندگی و عشق رو در لحظات جاری کرد تا تنهایی هر انسانی خلوت انسی با خدا باشه...

آخرین برگ پاییزی زمستون رسیده اما بهار در راهه
یه درخت این زمان درسته که خالی از برگ میشه و مجبوره سوز و سرما رو تحمل کنه اما در عمق وجودش پر از جوونه هایی هست که در بهار سر هر شاخه در میاد و درخت رو به شکوفایی می رسونه.
درخت در عمق وجودش به بهار ایمان داره و برای همین سرمای زمستون رو تاب میاره ...
برای تو هم بهار در راهه... ایمان داشته باش...
همه این لحظات سخت می گذره و تو باید در این لحظات قدرتمندتر از همیشه باشی. پر از امید به آینده از لحظاتی که در اختیار داری بهترین بهره رو ببری.

فانی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:13 ق.ظ http://fanibaghi.blogfa.com

همین عشقشه که این همه سال نگهم داشته....

نازی جونی تنها پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:22 ق.ظ http://tanhanazila.blogfa.com/

سلام اولا ممنونم ازبزرگواریتان که هرروز وب لاگ منو با حضورتان نورانی میفرمائید . وب قشنگ و پرمحتوایی داری .موفق وژیروز وشاد باشی

فانی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:50 ق.ظ http://fanibaghi.blogfa.com

این حس مقدس هم پر داره هم بال... مدت هاست که پرواز می کنه... تلاش می کنه خودش رو بالا بکشه... تا حدی هم بالا کشیده.... شاید بزرگترین دلیلی که من کمتر تو زندگی معنای افسردگی و خستگی رو می فهمم همین باشه....

نسا پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ق.ظ http://www.ghalbeorian.blogfa.com

منم به منشا عشق رسیدم عاشقونه میپرستمش

فانی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:42 ق.ظ http://fanibaghi.blogfa.com

تقدیر شیرینی است... هم منزلی در خرابات طریقت...

فانی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:44 ق.ظ http://fanibaghi.blogfa.com

می خوانم و لذت می برم... همیشه می خوانم ... مولانا از لحظه های زندگی ام جدا نیست... باز هم میخوانم... ممنون ....

فانی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:51 ق.ظ http://fanibaghi.blogfa.com

بقیه رو نمیدونم ولی من همیشه به دیوان سعدی تفال میزنم... کاری به عرفانشون ندارم... ولی سعدی همیشه حرف دل منو درست بیان می کنه...

راستی این شعر که برام گذاشتی تفالت بود به دیوان شمس؟ میگفتی منم نیت کنم

انشاالله اگر عمری باقی موند
میخوام بشکنم این سنت تفال به حضرت حافظ رو
پست بعدیم ، حتماً میخوام در این مورد بنویسم

فانی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:18 ب.ظ http://fanibaghi.blogfa.com

تموم تنم لرزید... هرچند شاید اونجور که خودت درک کردی من درک نکنم ولی واقعا تموم تنم لرزید...

ممنون میشم ...

حالی که بر من گذشت و آن فردای نا پیدای من ، هیچ قلم و زیانی یارای شرح آن نیست
فقط صبر و امید به رحمت خودش..
مگر اینکه خودش دلش به حال ما بسوزد ..
خدایی که من دیدم نه خشمگین بود و نه عذاب دهنده...
او بسیار دل رحم و مهربان تر از مادر بود...
آن عذابی که وعده اش داده !! آن نگاه غمگینش و بغضش بود که که از آتش جهنم برایم جانسوزتر بود

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:31 ب.ظ

چه قشنگ از عذابش نوشتی... چه عذاب سختی ... بغض گلوم رو فشرد... خدا کنه من بغضش رو نبینم... از این بغض می ترسم

انشاالله که بغض خدا رو نبینی
ولی بغض خدا ترس نداره ، حسرتی داره که سر تا پاتو آتیش میزنه

مردی از جنس باران پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:41 ب.ظ http://www.parizadiran.blogfa.com/

اگر اهل بارانی ... سری به کلبه بارانی ام بزن و کمی زیر باران دیدگانم خیس شو
و اگر مجالی برای همنوایی بود ... کمی با من همنوا شو
همراهی تو درد مرا تسکین خواهد داد.

خزونه همیشه سبز پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:29 ب.ظ http://www.be-to-meandisham.blogfa.com

باور کن مرا که همیشه روزگار بی وفا با تو میمانم.حتی اگر دستانت از یاد دستانم برود و صدایت از یاد دهن بی پناه من.
گاه گاهی که به زیر آسمان دلت می ایم تا تورا دوباره ببینم گونه هایم سخت بی تاب لغزش اشکی میشوند که از درد داغ تو می آیند....و هر شب عمرم به گونه هایم قول ریزش اشکی را میدهم تا همیشه به یادت بمانند لحظه های تنهاییم .
خدا بیامرزد قیصر امین پور را که میگفت
و ناگهان چه زود دیر میشو
روحش شاد

حمید یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:11 ب.ظ http://hamid-46.blogfa.com

سلام. خرمشهر را خدا آزاد کرد. حضرت امام خمینی سالگرد آزدی خرمشهر مبارک باد. به روزم

ف ع سه‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:30 ق.ظ

خاطره اون نگاه مهربونشون و لبخندی که همیشه رو لبشون بود هیچ وقت از یادم نمیره.
روحش شاد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد