آیا سقفی بالای سرت هست؟
نانی برای خوردن
لباسی برای پوشیدن
و ساعتی برای خوابیدن داری؟آری
نامی برای خوانده شدن
کتابی برای آموختن
و دانشی برای یاد دادن داری؟آری
بدنی سلامت برای برداشتن سبد یک پیر زن.
سخنی برای شاد کردن یک کودک
دهانی برای خندیدن و خنداندن داری؟آری
لحظه ای برای حس کردن
قلبی برای دوست داشتن
و خدایی برای پرستیدن داری؟آری
پس بدان که خوشبختی بسیار خوشبخت.
ب.ن: خوندن این داستان هم خالی از لطف نیست به هر حال واقعیت این روزای جهان ماست
نام داستان : قهرمان
مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان می بیند سگی به دختر بچه ای حمله کرده است. مرد به طرف آنها می دود و با سگ درگیر می شود. سرانجام سگ را می کشد و زندگی دختربچه را نجات می دهد.
پلیسی که صحنه را دیده بود به سمت آنها می آید و می گوید: تو یک قهرمانی.
فردا در روزنامه ها می نویسند :
" یک نیویورکی شجاع ، جان دختر بچه ای را نجات داد "
آن مرد میگوید : " اما من نیویورکی نیستم "
پس روزنامه های صبح مینویسند :
" آمریکایی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد "
آن مرد دوباره میگوید : " اما من آمریکایی نیستم "
خوب ، پس تو اهل کجا هستی ؟
من ایرانی هستم !
فردای آن روز روزنامه ها اینگونه می نویسند :
« یک تندروی مسلمان ، سگ بی گناه را کشت»
آرامش اینجاست: