با یاد سرباز گمنام


 

شمع دل در ظلمت تاریک شب
می‌کشاند سوی خود تیر از عقب

تر شده از اشک مادر نان خشک
می‌دهد بوی گل و طعم رطب


تکه تکه جان نثار یار کرد
گاز در شش‌ها و ترکش در عصب

در زمان جنگ اسیری سهم اوست
در زمان صلح، ابروی غضب

جان به کف در کوی یار و سر به زیر
در دلش غوغایی از شرم و ادب

نونهال خاکی باغ صفا
از غم اشغال خاکش در تعب

اجر آن‌ها نیست جز نزد خدا
بهتر آن باشد که ما بندیم لب

ساده آمد، جنگ کرد و محو گشت
بی نوا و بی‌صدا و بی‌نسب




آرامش اینجاست:


نسیم آرامش می وزد
و نور اطمینان می تابد
پس فقط الا بذکرالله تطمئن القلوب
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد