خاک

  


 

گاهی دلم بهانه گیر میشود ...  بیتاب و دلتنگ ِ سایه ام میشوم ...  به بیابان میروم ! بو میکشم ... بوی خاک همیشه دلنشین و خواستنی است ... تسلایم میدهد ... در انتظار باران میمانم ...  و باران که بیاید، آنوقت خاک هم رنگ ِ دگری دارد و احوالی دگر ! ... همنشین خاک شدن هم حکایتی است ! اصلا یکجور دیگری است نشستن بر خاک ... انگار دیگر هیچ دلنگرانی با تو نیست ... دلت بهانه ی هیچ نمیگیرد ... هنوز هم نمیدانم این منم که شبیه خاکم یا این خاک است که شبیه من است ؟ ... هر چه هست گفته اند جنس من از خاک است و سرانجام گوشت و پوستم را میسپارم به همین خاک !  

 

باز امشب هوس گریه ء پنهان دارم

                                     هوس از دل بگریخت سر در گریبان دارم



آرامش اینجاست:


نسیم آرامش می وزد
و نور اطمینان می تابد
پس فقط الا بذکرالله تطمئن القلوب