خاک

  


 

گاهی دلم بهانه گیر میشود ...  بیتاب و دلتنگ ِ سایه ام میشوم ...  به بیابان میروم ! بو میکشم ... بوی خاک همیشه دلنشین و خواستنی است ... تسلایم میدهد ... در انتظار باران میمانم ...  و باران که بیاید، آنوقت خاک هم رنگ ِ دگری دارد و احوالی دگر ! ... همنشین خاک شدن هم حکایتی است ! اصلا یکجور دیگری است نشستن بر خاک ... انگار دیگر هیچ دلنگرانی با تو نیست ... دلت بهانه ی هیچ نمیگیرد ... هنوز هم نمیدانم این منم که شبیه خاکم یا این خاک است که شبیه من است ؟ ... هر چه هست گفته اند جنس من از خاک است و سرانجام گوشت و پوستم را میسپارم به همین خاک !  

 

باز امشب هوس گریه ء پنهان دارم

                                     هوس از دل بگریخت سر در گریبان دارم



آرامش اینجاست:


نسیم آرامش می وزد
و نور اطمینان می تابد
پس فقط الا بذکرالله تطمئن القلوب

امتحان سکوت

 

 

دیشب سکوت را صدازدم. روی میز نشست و مرا نگاه کرد. اشتیاق پس دادن درس را در چشمانم دید. سخت ترین سوالی را که در آستین داشت برایم روی میز گذاشت. سوالهای سکوت نشانه هایی هستند که بر میز میگذارد و میرود.

قطرات اشک بر گونه هایم روان شده بود. در امتحان رد شدم. اینبار سکوت عکس فراموش شده ای از تو را به ارمغان آورده بود.


آرامش اینجاست:


نسیم آرامش می وزد
و نور اطمینان می تابد
پس فقط الا بذکرالله تطمئن القلوب