دلم را بهمراه قلمم شکستند..



آرامش اینجاست:


نسیم آرامش می وزد
و نور اطمینان می تابد
پس فقط الا بذکرالله تطمئن القلوب



بشکن سکوت خلوتم. . .

در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ برنمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند


 

 

گفتم نرو 

توو چشام نگاه کردی و گفتی نه باید برم 

گفتم بمون من عاشقتم 

گفتی عشق نیست ، عادته 

آره ، تو رفتی 

و من شکستم و گریه کردم 

به خدا سپردمت، تا نگهدارت باشه 

شنیدم با یکی دیگه رفتی 

و من سر تا پا سوختم 

نوشتم و اشک ریختم تا آتش جنگل عشقم رو خاموش کنم 

ولی آتش عشقم شعله کشید...

دیدی و خوندی آتش عشقی که از فراقت نوشتم 

و من به یاده آخرین نگاهت زمزمه کردم :
یادم آمد که رفته ای
و دلم باز شکست
و تنم باز گریست
و چشمانم پی یاری گم شد
من چه تلخم امروز..
و یادم باشه همه چیز خاطره شد...  

و تو ....

ناگهان برگشتی 

گفتی دوستم داری 

گفتی ببخشمت 

گفتی و گفتی و گفتی 

ولی میدونی.... 

"تو هیچ وقت دروغگوی خوبی نبودی"   

و من دوباره، آروم و تنها و غمگین در این کوچه بارون زده و خلوت قدم میزنم
و زیر لب می خونم:

درد عشق و انتظار... 


پی نوشت:


- تو هم تمام شو تا شروع شوی...

-اعتراف می کنم
اشتباه کرده بودم
اعتراف می کنم
"چیزی جز " تو " نیست
کسی جز " تو " نیست
ای آنکه جز " تو " کسی نیست...."



آرامش اینجاست:


نسیم آرامش می وزد
و نور اطمینان می تابد
پس فقط الا بذکرالله تطمئن القلوب