شب تنهایی من


 

هیچکس با من نیست !...

مانده ام تا به چه اندیشه کنم...

مانده ام در قفس تنهایی...

در قفس میخوانم...

چه غریبانه شبی ست...

شب تنهایی من!...



آرامش اینجاست:


نسیم آرامش می وزد
و نور اطمینان می تابد
پس فقط الا بذکرالله تطمئن القلوب

من



لباس وصله داری را می مانم که طاقت رفو شدن ندارد.

سالهاست درزهای دلم را آهسته می‌پوشانم
تا دیگران ندانند چیزی برای بخشیدن ندارم.
ته مانده‌های احساسم را به کودک نان­آوری می‌بخشم
که کفشهایم را بادستهای یخ زده‌اش سیاه می­کند
و باقیمانده­های عشقم را به پای بی خانمان‌هایی می­ریزم
که در حسرت مرگ هم باید ناله کنند.
چقدر خالی‌ام امروز
وقت رفتن

آسمان زیر پای من است.


آرامش اینجاست:


نسیم آرامش می وزد
و نور اطمینان می تابد
پس فقط الا بذکرالله تطمئن القلوب