خدایا
چه لحظه هائی که خودرا گم میکنم وحضورتورا
وبازمی بینم برای تومی نویسم ودرزیر کلمات وحرفهائی که نثارت می کنم نازنینم خیس خیس شده ام
میدانی چقدراین اشکهای ریخته شده را دوست دارم وچقدر برای آمدنش که نوید حضورت را میدهند لحظه شماری میکنم و...
وباز روزها می ایند ومی روند ومن سر امیدونیاز فرود آورده ام تا نازنگاه تو ای دردانه ام شرمسارم کنند
میدانی..
وتو میدانی که برای باتو بودن وبا توماندن وبرای تو کارکردن ونفس کشیدن وبرای یک لحظه خنده رضایت تورا حس کردن حاضرم تمام زندگیم را بدهم؟!
آرامش اینجاست:
می ماند ، تنها به خواب می ماند، چراغ ، آئینه ، دیوار ، بی تو غمگینند ، تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار ، به مهربانی یک دوست ، از تو می گوییم
آرامش اینجاست: