روزی که مرا ز من ستانی

آنقدر داغ است بازارِ مکافات عمل

دل اگر بینا بود هر روز، روزِ محشر است  

 


 

 

الهی!
تو خود شاهدی که ... 

صادق راه تو میپوید، ذکر تو میگوید و قرب تو میجوید...
الهی! 

از صادق اشکی و آهی...
و از تو نگاهی..
به حقک و حرمتک یا عزیز و یا غفار
مدتی پیش خوابی بس عجیب دیدم
در عالم خواب دیدم ،قیامت شده و همه در محضر حضرت حق محشور شدیم
صدای گریه و زاری از همه جا به گوش می رسید
و در آن حال به پرونده همه رسیدگی میشد
تا وقتی که نوبت به من رسید
خدایی که من دیدم نه خشمگین بود و نه عذاب دهنده..
خدایی که من دیدم بسیار رحیم  و لطیف و مهربان تر از مادر بود..
آن عذابی که وعده داده بود نه گرزهای آتشین بودند و
نه واصل شدن به چاه دَرَک و نه جهنم سوزان و نه صحرای یخ زده..
آن عذاب ، بغضش و نگاه غمبارش به بنده ای بود که قدر عشق و رحمت و کرمش را ندانسته بود که از آتش جهنم برایم جانسوزتر بود ..
الحق که آن خدایی که من دیدم با خدایی که آنها میگفتند تفاوتی داشت از زمین تا آسمان ..
حضرت مولانا را عجیب و بسیار دوست می دارم..
سخنان و اشعارش را که میخوانم گویی حرف دل خودم است، من حتی ایشان را در بحث عرفان بسیار جلوتر و بهتر از حضرت لسان الغیب یافته ام..
به این علت درک نمیکنم چرا همه به دیوان حضرت حافظ تفال میزنند
ولی اینبار من این سنت را خواهم شکست
نیتی میکنم از ته قلب و تفالی می زنم به مثنوی معنوی...

لطف از حق است، لیکن اهل تن
در نیابد لطف بی پردۀ چمن
چون نماند واسطۀ تن، بی حجیب
همچو موسی، نور ِ مه یابد ز جیب
این هنرها آب را هم شاهد است
کاندرونش پُر ز نور ایزد است
   

 

اکنون این آهنگ را به یاد حضرت دوست گوش کنید


آخرین برای تو نوشت:

به شهرت آمدم ...
و  در آن خیابان کذایی تو را با او دیدم ..
که از رو به رویم گذشتید..
کاش آن لحظه که می گذشتید...

 پشت آن درخت پیرِ بزرگ نگاهی می انداختی
و میدیدی که آن درخت بزرگ پیرِ بزرگ را از اشک چشمانم سیراب کردم
نمیدانم آن درخت پیرِ بزرگ
از اشک چندین عاشق دلشکسته چنین سیراب و بزرگ شده است
اما ..
اینک باور میکنم که تو رفته ای و من تنها مانده ام
باز هم میگویم ..
همه چیز از آنجا آغاز شد
وقتی دست های من  از دستانِ تو دور بود
دستانِ تو سردشان شد

دستِ یک غریبه آمد و ...
همه چیز از آنجا آغاز شد
گفتم: من با تو یک تفاوتِ اساسی دارم
گفتی :چه تفاوتی؟؟
گفتم: من برای  عشقم میجنگم ، اما آن را از کسی گدایی نخواهم کرد...........

کاش میدانستی که کسی به گدایان چیزِ با ارزشی نمی دهد..

دیگر از تو نخواهم نوشت

خداحافظ خیابانِ یک طرفه و پراز سرعتگیر



 آرامش اینجاست:


نسیمِ آرامش می وزد
و نورِ اطمینان می تابد
پس فقط الا بذکرالله تطمئن القلوب


از اینجا رفتم و می روم  اینجا مینویسم


عمر پا بر دل من می نهد

نزدیک است که خانه عمرم شود خراب

رحمی بکن و گرنه خراب است کار من

 

 

 

الهی!

اگر مردودم ...

اگر مقبولم....

توخود شاهدی که فقط به یادت مشغولم...

پارسال دقیقاً این روزا بود که مامان بزرگ خوب و مهربون و دوست داشتنیم واسه همیشه تنهام گذاشت

مامان بزرگ تو جاودانه شدی و این منم که هیچم هنوز..

مامان بزرگ دعا کن برام...

تنها نشستم توی اطاقم

ساعت دقیقاً 1:35 شبه و خوابم نمیاد

بلند میشم و پرده اطاقم رو کنار میزنم و توی کوچه رو نگاه  میکنم

فقط یه پیرمردٍ رفتگر رو میبینم که داره با خودش شعر زیبایی رو زمزمه میکنه:

 

گذشتم همه عمر و هر روز رفت
ز دیروز و هر روز و امروز رفت
به شادی و گاهی در این تیرگی
زمانی خوش و گاه در سوز رفت
چو دیدم در این خاطره بغض دل
نیامد در آغوش و دیروز رفت

عجب شعره زیبایی...

پیشونیم رو میچسبونم به شیشه سرد پنجره اطاقم و چشام رو میبندم..

به به ... عجب حس دلنشینی به آدم دست میده...

مامان بزرگ کاش زنده بودی ...

چه بی صدا رفتی..

چه غریب رفتی..

به قول خودت که هر وقت میخواستی از روی زمین بلند بشی:

"هٍی روزگار بی وفا هٍی.."

ولی اینبار من به جات میگم:

"هٍی روزگار بی وفا هٍی.."

خوابم نمیاد...

مامان بزرگ برام لالایی بخون تا خوابم ببره ..

"لالایی ماه و مهتابه"

لالایی مونس خوابه"
لالایی قصه ی گل هاس"
"پر از آفتاب پر از آبه"
لالایی رسم و آیینه"
لالایی شعر شیرینه"
"روون و صاف و ساده"
"زلال مثل آیینه"
"لالایی گرمی خونه"
"لالایی قوت جونه"

نرو مامان بزرگ..

منم میخوام باهات بیام..

مامان بزرگ منم میخوام بیام...

گریه امونم رو بریده......

بقیه اش باشه واسه بعد ..

یا مجیب من لا مجیب له
یا حبیب من لا حبیب له
یا شفیق من لا شفیق له


برای تو نوشت در ساعت 7:20 صبح:

 

ساکت باش...
حرف نزن...
همه چی از اونجا شروع شد
وقتی دستام از دستات دور بود
دستات سردشون شد
یه دست دیگه اومد و ...
همه چی از اونجا شروع شد

گفتم: من با تو یه تفاوت اساسی دارم

گفت :چه تفاوتی؟؟

گفتم: من واسه عشقم میجنگم ، اما اونو از کسی گدایی نمی کنم...........


خدایا داد از این دل،داد از این دل
به یک دم من نگشتم شاد از این دل
چو فردا داد خواهم، داد خواهد
بگویم صدهزاران داد از این دل
دلم دور است و احوالش ندونم
کسی خواهد که پیغامش رسونم
خداوندا ز مرگم مهلتی ده
که دیداری ز دیدارش رسونم
اگر دردم یکی بودی چه بودی
اگر غم اندکی بودی چه بودی
به بالینم حبیبی یا طبیبی
از این هر دو یکی بودی چه بودی


آرامش اینجاست:


نسیم آرامش می وزد
و نور اطمینان می تابد
پس فقط الا بذکرالله تطمئن القلوب